دانلود رمان رابطه اجباری با لینک مستقیم
دانلود رمان رابطه اجباری با لینک مستقیم
نویسنده:سارا
قسمتی از رمان:
هواسرد بود بارونم شروع به باریدن کرده بود دستمو تو پالتو پاییزم فرو کردم کلافه باز به خیابون نگا کردم پس مین بار بهش زنگ زدم بازم مشترک مورد نظر خاموش۱۰۰ مینو کجا موند گوشیمو ب رداشتمو برای …. باحرص گوشیمو تو کیفم پرت کردم رفتم کنار خیابون تا تاکسی بگیرم اما تو این وقت ظهر تو این منطقه یه تاکسیم رد نمیشد بیخیال تاکسی شدم شروع به راه رفتن کردم زیر لبم شروع به حرف زدن با خودم کردم
اخه وقتی نمیتونی بیای چرا قول میدی دختر خودسر
بارون شدت گرفته بود منم قدمامو تند کردم تا یه سرپناه پیدا کنم همون لحظه یه بنز مشکی از بغلم رد شدو هرچی اب تو پیاده رو جمع شده بود به من پاشید با بهوت به خودم که سر تاپام گلی شده بود نگا کردم به ماشینه نگا کردم که داشت راهشو ادامه میداد با حرص با صدا بلند هرچی امد تو دهنم گفتم: _اخه الاغ نمیبینی زمین خیسه باسرعت میری وقتی رانندگی بلد نیستی برو خر سوارشو هی.. امدم ادامه بدم که با داد یه نفر به خودم امدم با تعجب سرم اوردم بالا یه کفش مردونه مشکی شلوار مردونه مشکی پیرهن مشکی اخی فکر کنم از عزاداری برگشته حالا به صورتش رسیده بودم لبايه برجسته چشمو ابرو مشکی همینحوری به لباش ذل زده بودم که باصداش به خودم امدم _ خانم به چی ذل زدین به سرعت نگامو از صورتش گرفتم یه دفعه چشمم به بنز افتاد این همونه که منو خیس کرد با خشم برگشتم طرفش _نگا چیکارم کردی حالا چجوری این همه راهو برم دیگه تاکسیم با این وضعم سوارم نمیکنه _میخواستید تو خیابون راه نرید چههه پرو این _پ رو سر شما راه برم? اخماش تو هم بود بدتر شد امد یه قدم جلو
_درست صحبت کنید خانم من از قصد که این کارو نک ردم الانم یه کار خیلی مهم دارم باید برم
خواست سوار ماشین بشه که دستشو بی اراده گرفتم
_کجا کجا اقا من چجوری برم خونه?
رابطه ای اجباری
۳
یه نگا به دستم که دستشو گرفته بود کرد دستشو ول کردم
_این مشکله شماس
دیگه از حدش گذروند پسر پرووو
_وایسااا ببینم عمم که منو خیس نکرده باید منو برسونی
اولش مقاومت کرد بعد با کلافگی به ساعتش نگاه کرد
_سوار شو
با خوشحالی که حاصل از پیروزیم بود در جلو روبازکردمو نشستم اونم سوارشد صداشو شنیدم که زیر لب داشت غر میزد
_کل ماشینم به گند کشیدی
زدم زیرخندیدم
_حقته
_ادرس
ادرسو بهش گفتم
_اوف مسیرم نمیخوره اول بریم من از خونم چندتا پرونده بردارم بعد شمارو میرسونم
_نخیر اول منو برسونید با صدا بلند داد زد :_من کارم مهمه بخاطر تو فسقله همینجوری دیرم شده
به معنای کامل خفه شدم مین بعد جلو یه خانه ویلایی نگه داشت برگشت طرف من۲۰ _همین جا بشین تا بیام
سرمو به معنی باشه تکون دادم یه دستمال از رو داشبرد برداشتمو آینه جلو رو دادم پایین صورتمو داشتم پاک میکردم که با صدا تقیی که به شیشه ماشین میخورد به بیرون نگاه کردم دوتا زن بودن داشتن میگفتن شیشه رو بده پایین خواستم شیشه رو بدم پایین که دیدم ماشین خاموشه برا همین پیاده شدم دوتا زنا تا پیاده شدم سریع به طرفم امدن یکی از زنا :_تو ماشین پسر من چیکار میکنی
اون یکی در جواب زن اولی:_حتمن دوست دخترشه مامان زن اولی: دوست دختر دامونی؟ با تعجب بهشون نگا میکردم دامون کیه
_نه
_وایی مامان اگه دوست دخترش نی پس نامزدشه
هردو با خوشحالی به من ذل زده بودن با صدا زن اولی بلند شد
_دخترم چرا اینجا وایسادی بیا بریم تو
رابطه ای اجباری
۵
هردو به زور منو بردن داخل بشین دخترم
_لباسام…
_دورسین برو بالا از لباسات بیار
دورسین رفت تا لباس برام بیاره چند مین بعد با لباس امد
_لازم نبود مرسی
_بدو دخترم تو این اتاق اخری لباستو عوض کن
رفتم تو همون اتاقی که گفت یه تی شرت سبز با شلوار ستش رفتم تو سرویسی که داخل اتاق بود صورتمو اب زدم شالمو انداختم رو سرم از اتاق امدم بیرون زن اولی تا منو دید با خوشحالی امد سمتم
_هزار ماشالا چقدرخوشگلی تو نشستم رو مبل دورسینم بغلم نشست
_خب دخترم چندوقت با دامون اشنا شدین?کجا اشناشدین?.. همینجوری سوال میپرسید منم باتعجب نگاش میکردم که با صدا اشنایی به پشتم نگا کردم
_تو اینجا چیکار میکنی چرا امدی تو
رابطه ای اجباری
۶
امدم جواب بودم که دو رسين زودتر از من جواب داد _وا داداش چرا اینجوری میکنی نکنه نمیخواستی نامزدتو نشونمون بدی? _نامزددد اینجا چخبر ناهید خانم زن میانساله که االان اسمشو فهمیده بودم گفت:
_وا پسرم مگه دیشب قول ندادی نامزدتو بیاری منم امروز این دخترو تو ماشینت دیدم پرسیدم دوست دختر دامونی گفت نه
دامون با خشم نگام کرد منم شونه بالا انداختمو نگامو ازش گرفتم با دیدن این کارم با حرص نگام کرد بعد لبخند خبیثی زد با تعجب به این تغییر حالتش نگاه میکردم که امد اون طرفم که خالی بود نشست
_خب اره مامان این نامزدمه
با چشمایی که از تعجب گشاد شده بود نگاش میکردم
امدم حرفی بزنم که با ویشگونی که دامون از پهلوم گرفت حرف تو دهنم ماسید
ناهیدو دورسين یه جوری خوشحال بودن انگار دنیارو بهشون دادی ناهید :_خوب عروس گلم اسمت چیه? _دورا
ناهید:_چه اسم قشنگی
_مرسی
افتضاح بود.
واقعا متاسفم واسه نویسنده
یه داستان کاملا تخیلی که واقعا ادمو عصبی میکرد